ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا تسلیت باد
هنگامي که خواستند علي عليهالسلام را به مسجد ببرند
با مقاومت فاطمه عليهاالسلام
روبرو شدند و فاطمه عليهاالسلام براي جلوگيري از بردن همسر گرامياش
صدمههاي روحي و جسمي فراواني ديد که بيان همه
آنها از توان زبان و قلم خارج است؛
فقط به گوشهاي از آن در يک نقل تاريخي اشاره ميکنيم؛
وگرنه در اين موضوع، نقل هاي تاريخي فراوان است.
خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر ملعون
به معاويه ملعون آمده است.
در بخشي از آنچنين مينويسد:
«... وقتي درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم)
ولي فاطمه درب خانه
راحجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد.
با تازيانه آن چنان بر بازوي او زدم
که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوي او ماند؛ آن گاه صداي ناله او بلند شد؛
چنان که نزديک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛
ولي به ياد کشتههاي بدر و اُحد که به دست علي کشته شده بودند...
افتادم،
آتش غضبم افروختهتر شد و چنان لگدي بر درب زدم که از صدمه آن جنين او
(به نام محسن) سقط شد." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً...
فَقالَتْ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللهِ هکَذا کانَ يُفْعَلَبِحَبيبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ... ؛
در اين هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فرياد زد: اي پدر بزرگوار! اي رسول خدا!
اين چنين با عزيز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فرياد کشيد:
فضه به فريادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به ديوار تکيه داد و
من اورا به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال ميخواست
مانع (بردن علي) شود، من از روي روسري چنان سيلي به صورت او زدم
که گوشواره از گوشش به زمين افتاد...»
آن چه بيان شد و قلم با صد شرمساري آن را بر صفحه کاغذ آورد،
تنها گوشههايي از ستم هايي است که بر آن بانوي دو جهان رفته است
و تنها گوشه ی اندکی از جنایان عمر لعنه الله علیه است
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا

در شهادت فاطمه زهرا عليهاسلام اختلافات زيادي
در روايات به چشم مي خورد.
در بعضي از روايات چنين به نظر مي آيد که در حين شهادت،
اميرالمومنين علي عليه السلام در مسجد بوده است و او را
بعد از شهادت همسرش خبر کرده اند.
ولي از بعضي از روايات برمي آيد که اميرالمومنين بر بالين
سر زهرا عليهاسلام حاضر بوده است.
روايتي که مي گويد اميرالمومنين در لحظه جان دادن زهرا عليهاسلام
در خانه حاضر نبوده، اين است:
اسماء بنت عميس مي گويد:
وقتي شهادت بانوي دو عالم فاطمه زهرا (عليهاسلام) نزديک شد،
فرمود:« اي اسماء، جبرئيل در رحلت پدرم مقداري کافور از بهشت آورد و
پدرم آن را سه قسمت نمود. ثلثي براي خودش،
ثلثي براي علي عليه السلام و
ثلثي براي من. اين کافور را بياور و کنار بستر من بگذار.»من کافور را آوردم.
سپس در حالي که خوابيده بود، روي خود را انداخت و فرمود:
« وقت نماز، مرا صدا بزن. اگر جواب دادم که هيچ، و الا بدان که من به
سوي پدرم شتافته ام.»
بعد از لحظاتي، فاطمه عليهاسلام را صدا زدم ولي او جوابي نداد.
گفتم:« اي دختر محمد مصطفي صلي الله عليه و آله وسلم!
اي دختر آن کسي که به
خداوندش تا قاب قوسين نزديک شد.» اما جوابي نشنيدم.
روپوش از صورت مبارک فاطمه کنار زدم و ديدم جان
به جان آفرين تسليم کرده است.
خود را روي بدن مبارکش انداختم و آن صورت نيلي را بوييدم و گفتم سلام
مرا به پدرت برسان.
در اين هنگام دو فرزند آن بانو، حسن و حسين، که در
حدود 6 و 7 سال داشتند،
از راه رسيدند و پرسيدند:« چرا مادر ما در اين ساعت خوابيده؟»
گفتم:« اي يتيمان فاطمه، مادرتان نخوابيده بلکه دنيا را وداع کرده است.»
امام حسن و امام حسين خود را روي بدن مطهر مادر انداختند
و او را بوسيدند.
امام حسن گفت:« مادر جان، من حسنم، با من حرف بزن
قبل از آن که روح از بدن من بيرون رود.»
امام حسين گفت:« مادر جان، من پسرت حسينم، با من سخن بگو قبل
از آن که قلبم از حرکت بايستد و بميرم.»
يتيمان گريه و ناله سر داده بودند.
گفتم:« اي دو ريحانه رسول خدا، برويد و پدرتان اميرالمومنين را خبر کنيد.»
آنها با گريه و ناله خارج شدند و به طرف مسجد رفتند. خبر شهادت مادر را
به اميرالمؤمنين رساندند. اميرالمؤمنين شتابان به سوي خانه آمد و
در راه با صورت به زمين خورد و زمزمه کرد که:
« اي دختر رسول خدا، تا تو بودي من دل خود را
به تو تسلي مي دادم. حالا ديگر اين دل غمزده ام
را به چه کسي تسليت دهم.»
اميرالمومنين داخل خانه شد ولي با يک دنيا حسرت با
جسد بي روح فاطمه روبرو گرديد
و اين شعر را سرود:« هر دو دوست بالاخره يک روز از هم جدا مي شوند
و طعم فراق را خواهند چشيد. اينکه من فاطمه را بعد از
احمد صلي الله عليه و آله و سلم از دست دادم و
بين ما فراق و جدايي حاصل شد،
دليل است بر اينکه هيچگاه دوستيها و نزديکي ها پايدار نيست و
اين چرخ گردون بين آنها تفرقه مي افکند.»
اما روايتي که مي گويد اميرالمومنين در لحظه شهادت
فاطمه عليهاسلام حاضر بوده است
اين است:
امام علي عليه السلام مي فرمايد: فاطمه عليهاسلام
لحظاتي قبل از شهادت
گفت:« اي پسر عمو، جبرئيل نزد من آمد و بر من سلام کرد و خبر داد که
من همين امروز به رفيع اعلي ملحق خواهم شد و سپس رفت.»
لحظاتي گذشت. ما که دور آن بانو نشسته بوديم شنيديم که فاطمه گفت:
« و عليکم السلام» بعد فرمود:
« اي علي جان، به خدا قسم اين ميکائيل* است
که مرا مانند جبرئيل بشارت به بهشت مي دهد.»
ناگهان ديديم فاطمه عليهاسلام چشمان خود را تا آنجا که
ميتوانست باز کرد و گفت «و عليکم السلام» و سپس گفت:
« علي جان، به خدا قسم قابض الارواح آمد.
اين عزرائيل است که بال هاي خود را از شرق و غرب عالم گسترده.»
بعد فرمود:« سلام بر تو اي گيرنده روح ها!
عجله کن و جان مرا بگير! اما به آرامي.
با من مدارا کن.»
در اين هنگام فاطمه عليهاسلام چشمان بي رمق خود را بست.
و پس از آن ديگر جسدي بيروح بود، تو گويي اصلا هيچگاه زنده نبوده است.
علت نهايي وفات فاطمه عليهاسلام دو گونه بيان شده.
امام صادق عليه السلام فرمود:
« علت وفات فاطمه (عليهاسلام) همان ضربه هايي
بود که قنفذ ملعون، غلام عمر، به او زد و
آن ضربه با غلاف شمشير و به امر عمر بود.
و در روايتي ديگر چنين آمده: علت وفات فاطمه عليهاسلام آن بود
که وقتي عمر با سيصد نفر بر خانه او هجوم برد،
فاطمه عليهاسلام پشت در بود.
عمر با پاي خود ضربه اي به در نيمسوخته زد و فاطمه افتاد.
سپس محسن، جنيني که در شکم داشت، سقط شد.
